عشق یا نفرت-Love or hate تلخی مرگ و شیرینی زندگی آنقدر ارزش ندارد که شرافت خود را زیر پا بگذاریم.
| ||
|
2 . معناى عشق و عاشقتا انسان عاشق نشود، عشق را به نحو حضورى درک نمىکند; پس عشق یافتنى است، نه بافتنى و امر صرف و خالص و بسیط تحت اسم و رسم و لقب و وصف درنیاید; از این رو عشق قابل تعریف نیست . سنایى چنین سروده است: اى بى خبر از سوخته و سوختنى عشق آمدنى بود; نه آموختنى مولوى نیز چنین انشاد کرده است: گر چه تفسیر زبان روشنتر است لیک عشق بىزبان، روشنتر است مفهوم آن هم یک امر ذهنى است، پس آن خود عشق نیست . آنچه مهم است این که انسان باید به خود عشق برسد . اساسا انسان آنسان انسان است که به عرفان و کتمان نزدیک و از نسیان و عصیان به دور باشد . لغتنویسان عشق را اینگونه معنا مىکنند: در گذشتن از حد دوستى، اعم از اینکه در پارسایى باشد یا در فسق و آن ماخوذ از عشقه است و آن گیاهى است که بر درختى بپیچد و آن را خشک کند و خود با طراوت باقى بماند; لذا اگر گیاه عشق روح انسان، درخت تن او را احاطه کند، او را نسبتبه زرق و برق دنیا خشک و بىحرکت و نسبتبه محبوب و معشوق شیفته و بىقرار مىکند . اگر عشق انسان به شهوات به فعلیت درآید، روح تابع تن مىگردد و اگر روح انسان و عشق معنوى او رشد کند، جسم و تن بناچار تابع روح مىگردد و تن به زحمت و رنج مىافتد . در این زمینه متنبى گوید: و اذا کانت النفوس کبارا تعبت فى مرادها الاجسام وقتى نفس کسى بلندمرتبه شود، تن او در راه نیل به مراد آن به زحمت مىافتد [1] و مولوى هم در این بابت مىگوید: خشم و شهوت، وصف حیوانى بود مهر و رقت، وصف انسانى بود این چنین خاصیتى در آدمى است مهر، حیوان را کم است، آن از کمى است عرفا معتقدند: بنیاد هستى، بر عشق به یک مرکز به نام خدا نهاده شده است و آن یک نوع جنب و جوششى است که سراسر وجود را فرا گرفتهاست [2]. در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد عشق آخرین مرحله محبت است . شعلهاى است که در دل آدمى افروخته مىشود و بر اثر آن آنچه جز خداست، مىسوزد و نابود مىگردد، یعنى عاشق، شهید مىشود و به حیات خالص و جاویدان نیل پیدا مىکند . روایت مىکنند: من عشق وعف و کتم و مات، مات شهیدا [3] ; هر که عاشق شود و عفت نفس پیش بگیرد و رازدار باشد و بمیرد، شهید مرده است . عشق جنون الهى است که بنیان بدن را ویران مىسازد، یعنى زندان و قفس تن انسان را مىشکند و با معشوق مطلق، اتصال برقرار مىکند; در نتیجه، تن عاشق گم و متلاشى، و روح او، منور مىگردد و آخرالامر با معشوق اتحاد پیدا مىکند که این همان وحدت عشق و عاشق و معشوق است . ابن فارض مىفرماید: بینى و بینک انى ینازعنى فارفع بلطفک انى من البین میان من وتو، «من» نزاع مىکند، خداوندا به لطفت، «من» را از میان بردار! حجاب چهره جان مىشود غبار تنم خوشا دمى که از این چهره پرده برفکنم که این قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم به قدرى انسان به معشوق یعنى خداوند نزدیک مىشود که در او فانى گشته، به او باقى مىگردد; به همین دلیل حلاج گفت: انا الحق، یعنى من خدایم و این نیست، جز این که حضرت حق در قلب عارف نفوذ مىکند و در حدیث آمده است: «قلب المؤمن عرش الرحمن; دل مؤمن تختخداست» . چرا درخت طور به حضرت موسى (ع) بگوید: انى انا الله لا اله الا انا [طه/13] و آدمى نگوید: انا الحق؟ موسیى نیست که دعوى انا الحق شنود ورنه این زمزمه اندر شجرى نیست که نیست بعضى، خود خدا را عشق مىدانند، براین اساس توحید در نظر عرفا عشق است و در نظر فلاسفه وجود حضرت احدیت . حافظ مىفرماید: فاش مىگویم و از گفته خود دلشادم بنده عشقم و از دو جهان آزادم سفارشهاى یوحنا نیز همین است: «یکدیگر را دوستبدارید، زیرا عشق، اصلى خدایى دارد . هر که دوستبدارد، فرزند خداست و خدا را شناختهاست و آنکه دوست نمىدارد، خدا را نشناخته است، چون خداوند، عشق است» [4]. بهترین عاشقان و هنرمندترین هنرمندان و زیباترین موجودات خداست; زیرا داراى جمیع کمالات است; چه او بسیط مطلق و عین هستى است . به این ترتیب او مصداق اتم عشق و عاشق و معشوق صرف و خالص است . ابنسینا در این زمینه مىفرماید: «عاشقترین کس نسبتبه چیزى، اول بالذات (خدا) است; زیرا چیزهایى بیشتر درک مىشوند که کاملتر باشند» [5]. از فروغ عشق، جذب و انجذاب طبیعى یا عزیزى یا فطرى است که خداوند در میان موجودات قرار دادهاست که جلوههاى آن در صنایع ظریف و هنر و عشق به تشکیل خانواده، جهتبقاى نوع و تعلیم و تعلم و به طور کلى روابط انسانها با هم به چشم مىخورد; حتى در حرکات کرات و ترکیب اجسام، جاذبه عمومى و کشش فراگیر وجود دارد که همه بر پایه پرمایه عشق است . ذره ذره کاندر این ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست نقل مىکنند که وقتى حضرت ختمى (ص) از کوه احد مىگذشتبا چشمان پرفروغ و نگاه از محبت لبریزش، کوه احد را مورد عنایت قرار داده، فرمود: «جبل یحبنا و نحبه، یعنى کوهى است که ما را دوست دارد و ما نیز آن را دوست داریم» [6]. عشق انسان، لب عقل و عقل، لب روح و روح لب تن و تن، لب اجسام است; چنانکه عرفان، لب برهان است; بنابراین با همدیگر متضاد نیستند; بلکه در طول یکدگر قرار دارند . خاقانى چنین سراید: دولت عشق تو آمد، عالم، جان تازه کرد عقل کافر بود، آن رخ دید و ایمان تازه کرد 3 . قرآن و عشقدر قرآن کلمه عشق استمعال نشدهاست . شاید به این دلیل که در زمان نزول، کلمه عشق، به وسیله شعرا تنها در خدمت فسق و فجور و شهوترانى قرار گرفتهبود; چنانکه اشعار شعراى آن زمان محتوایى جز دنیاپرستى و زرق و برق زندگى زودگذر دنیاى دنى نداشت که نمونه آن اشعار سبعه معلقه است و همین باعثشد که خداوند شعراى آن زمان و زمین را گمراه معرفى کند و در سوره شعرا مىفرماید: والشعراء یتبعهم الغاوون [225] الم ترانهم فى کل واد یهیمون [226] و انهم یقولون ما لا یفعلون [227] الا الذین آمنوا و عملوالصالحات; گمراهان از شعراى (بىایمان) پیروى مىکنند . آیا ندیدى که آنها در هر وادى سرگشته مىروند و آنچه را عمل نمىکنند مىگویند; مگر کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند . با توجه به اینکه خود آیات مسجع و با وزن و آهنگ خاصى است، باید گفت: منظور آیه این نیست که هر شاعرى متبوع گمراهان است; به همین دلیل پیامبر فرمود: ان لمن البیان لسحرا [7] بعضى از بیانها سحر هستند . در روایات کلمه عشق آمدهاست . در حدیث معروف قدسى آمده است: من طلبنى وجدنى و من وجدنى عرفنى و من عرفنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلى دیته و من على دیته فانا دیته [8] ; (خداوند فرمود:) هر کس مرا طلب کند، مرا مىیابد و هر که مرا بیابد، مرا مىشناسد و هر که مرا بشناسد، مرا دوست مىدارد و هر کسى مرا دوستبدارد، عاشقم مىشود و هر کس عاشقم بشود، عاشقش مىشوم و هر کس را عاشق بشم، او را مىکشم و هر کس را بکشم، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد، من خودم دیه او هستم . در قرآن به جاى کلمه عشق «حب» آمدهاست . آنجا که مىفرماید: و الذین آمنوا اشد حبا لله; کسانى که ایمان آوردند، شدیدترین محبت (آنها) براى تنها حضرت ربالعالمین است . بنابراین اساس پرستش، عشق است; چنانکه دین هم جز محبت چیزى نیست و از امام باقر (ع) روایتشده است: هل الدین الا الحب [9]. علامه طباطبائى در مورد آیه مذکور مىفرماید: «از مجموع مباحث در مورد آیه چند نکته به دست مىآید: 1 . حب یک نوع ارتباط وجودى و جاذبه خاص میان علت و معلوم است; لذا مثلا دانشجو استادش را که علتباسواد شدنش است، دوست مىدارد و استاد هم شاگر خود را که درس مىخواند، دوست مىدارد و از همه بهتر و مهمتر خداوند است که چون خالق و رازق و مدبر ماست، همه باید به او علاقه داشته باشیم; چنانکه خداوند هم مخلوقاتش را دوست مىدارد; چون آنها آثار اویند . 2 . محبت داراى شدت و ضعف و در یک نظام طولى است، نه عرضى . 3 . خداوند از هر جهتشایسته و بایسته محبت ذاتى و حقیقى و خالص و شدید و دائمى موجودات نسبتبه او است . 4 . اساس محبتها، به محبتخود، یعنى حب ذات بر مىگردد و اگر غیر خود را هم دوست مىداریم، براى این جهت است که به ما وابستهاست; لذا خدا که خود را دوست مىدارد، مخلوقاتش را هم که از آثار اوست، دوست مىدارد . 5 . محبت اعم از آگاهانه و ناآگاهانه است; بنابراین هر موجودى بهرهاى از عشق و محبت دارد» [10]. 4 . جلوههاى عشق به مادیات و معنویاتعشق آدمى به هر چیزى اعم از امور مادى و معنوى جلوهها و آثارى دارد که اینک برخى از مهمیرین ذکر مىشود: 1 . عشق به مادیات، عشق حقیقى و دائمى و کلى و عمیق نیست; زیرا آن، معشوق واقعى انسان نیست; بلکه آن مربوط به قواى غضبى و خواهشهاى نفسانى و حیوانى است; لذا وقتى انسان در شهوت و شکم غرق شد، یک حالت تنفر و دلزدگى و خستگى و سستى به او نسبتبه آنها دست مىدهد; ولى عشق به امور معنوى مثل عشق به خدا و معصومین (ع) و مردان ربانى و علم و فلسفه، عامل شور و شوق و گرمى و امید است و هر چه در این موارد ترقى کند، عشق قویتر مىگردد; چون روح انسان با این امور سنخیت دارد; به همین دلیل در فلسفه اثبات شده است: علت پیوند و اتصال انسان به خدا و اولیاى او سنخیت و مناسبت داشتن حقیقت روح انسان با آنهاست . از امام حسین (ع) روایتشده است: ان الله یحب معالى الامور و یبغض سفسافها; خداوند کارهاى بلند و گرامى را دوست و کارهاى پست و زبون را دشمن دارد [11]. 2 . انسان از کسى که به او ارادت و محبت داشتهباشد، الگو مىپذیرد: لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا [احزاب/22] ; بدون شک رسول خدا براى شما که به خدا و روز قیامت امید دارید و خدا را بسیار یاد مىکنید، اسوه و مقتدا و الگو و انگاره خوبى است . خواجه نصیرالدین در شرح متن شیخ الرئیس مىفرماید: «بیشتر خشنودى عاشق به رفتارهاى معشوق و آثارى است که از نفس وى صادر مىگردد . این عشق رقتى ایجاد مىکند که عاشق را از آلودگیهاى دنیایى بیزار مىگرداند» [12]. 3 . عشق به خدا و اولیاى او انسان را مهذب مىکند و تابع پیر و مراد و قطب مىگرداند: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله [آل عمران/29] ; پیامبر (به کفار) بگو اگر خدا را دوست مىدارید، از من (پیامبر) اطاعت کنید تا خدا دوستتان بدارد و به همین دلیل محبت و مودت اهل بیتخواسته پیامبر (ص) از ماست: قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى [شورى/23] ; (اى پیامبر) بگو: براى آن (نبوت و رسالت) اجرى جز مودت و محبتبه خویشاوندان نزدیکم مسالت نمىکنم . در آیه دیگر آمدهاست که آن اجر و مزد هم به نفع شماست: قل ما اسئلکم من اجر فهولکم [سبا/47] ; بگو مزدى را که درخواست مىکنم، به نفع شماست . عکس مطلب هم صادق است; یعنى هر چه ایمان و عمل انسان بیشتر شود، محبوب شدن او نزد مردم بیشتر است: ان الذین آمنوا و عملواالصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا [مریم/94]. اطاعتخدا به نسبت عشقى است که انسان دارد; همچنانکه امام صادق فرمود: تعصى الا له و انت تظهر حبه هذا لعمرى فى الفعال بدیع لو کان حبک صادقا لاطعته ان المحب لمن یحب مطیع [13] خدا را نافرمانى مىکنى و اظهار دوستى او مىکنى؟ به جان خودم، این رفتارى شگفت است . اگر دوستیت راستین بود، اطاعتش مىکردى; زیرا دوستدار، مطیع کسى است که او را دوست دارد . نتیجه این که شخص در اثر عشق به کسى، ناخودآگاه، در تفکر و تغذیه و پوشش و رفتار و حتى قیافه ظاهرى وصدا و . . . مثل او مىشود [14]. البته ممکن استبراى عشق معایبى هم ذکر کنند; از جمله آنها این که در اثر استغراق در حسن معشوق، عیب او از طرف عاشق مورد غفلت واقعشود; به همین رو است که گفتهاند: «حب الشىء یعمى و یصم; حب هر چیزى عاشق را کور و کر مىکند» یا گفتهاند: «و من عشق شیئا اعمى بصره و امرض قلبه [15] ; هر کس چیزى را دوست داشتهباشد، چشمش را کور و قلبش را بیمار مىکند» . وحشى بافقى مىسراید: اگر در کاسه چشمم نشینى بجز از خوبى لیلى نبینى تا آنجا که گفتهاند: عاشق حتى عیب معشوق را هنر مىبیند که در این زمینه باید گفت: تفاوت علم و عشق این است که در علم، عالم تابع عالم خارجى است ولى عشق جنبه داخلى و نفسانیش بیش از جبنه عینى است . عاشق نیرویى نهفتهاست که دنبال موضوع مىگردد . همین که موضوعى یافت و با آن توافقى دست داد . آن نیرو تجلى مىکند و به اندازه توانایى خودش حسن مىسازد; نه به آن اندازه که در محبوب وجود دارد [16]. 4 . عشق انسان به خدا باعث مىشود که وى تقاضاى مرگ کند: قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنو الموت ان کنتم صادقین [جمعه/77] ; اى کسانى که یهودى شدهاید، اگر تنها شما اولیاى خدا هستید، آرزوى مرگ بکنید . این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزى رخش ببینم و تسلیم وى کنم 5 . گاهى عشق چند برابر عقل اثر دارد; مثلا ممکن استبا یک محبت و عمل عاطفى عدهاى را به مقصد مطلوبى دعوت کرد . مولوى مىگوید: پاى استدلالیان چوبین بود پاى چوبین سختبى تمکین بود اهل عرفان و سیر و سلوک، به جاى پویش راه عقل و استدلال، راه محبت و ارادت را پیشنهاد مىکنند و مىگویند: شخص کاملى را پیدا کن و رشته محبت وى را به گردن دل بیاویز که از راه عقل و استدلال بى خطرتر و سریعتر و با ثمرتر است [17]. 6 . عشق و محبت کینهها را از سینهها بیرون مىبرد و تلخها را شیرین، مىکند . قرآن مىفرماید: ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عدواة کانه ولى حمیم [فصلت/34] ; با اخلاق نیکوتر دفع شر کن! آنگاه آنکه بین تو و او دشمنى است، گویا دوستى یکدل شده است . مولوى گوید: از محبت تلخها شیرینشود از محبت مسها زرین شود 7 . عشق معنوى عاشق را از خودپرستى نجات مىدهد; یعنى علاقه و تمایل را به خارج از وجودش متوجه مىکند و خودش را توسعه مىدهد، مشروط بر این که عشق، به مسیر درستى هدایتشود . نیستبر لوح دلم جز الف قامتیار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم ولى عشق به دنیا و زرق و برق آن، تفرقه و خصومت و نسیان و عصیان و کودنى و کورى و تنگى و اسارت و پوچى و بیگانگى و از خود بىخود شدن و محدود گردیدن و . . . . به وجود مىآورد . 8 . مظهر عشق مادى خنده و غفلت و تکثر و ضعف و انفعال و جلوه عشق معنوى، گریه و توجه و وحدت و فعالیت و امید است . گریه بر هر درد بى درمان دواست چشم گریان چشمه فیض خداست و حافظ مىگوید: دل سنگین تو را، اشک من آورد به راه سنگ را سیل تواند به لب دریا برد گریه وسیله کمال انسان است و اساس آن عاطفه و رقت قلب و عرفان است و به همین دلیل بانوان از کمال و عاطفه بیشترى نسبتبه مردها برخوردارند; چرا که هر موقع وعظ و پندى باشد، زودتر تحت تاثیر قرار مىگیرند; پس تنها گریه از اندوه و غم نیست; بلکه چه بسا به سبب شوق و لذت عرفانى و تحریک معشوق باشد . 5 . آثار نماز عاشقانهحال که تا حدودى خواص عشق بیان گردید، باید بدانیم که عامل وجود عشق تنها در عبادت و پرستش عارفانه و عاشقانه و خالصانه براى تنها خداوند است . مصداق بارز چنین عبادتى نماز است; آن نمازى که فعل و ذکر و ورد آن، ناشى از بیتابى عاشق در برابر معبود ناب و معشوق صاف و جمیل پاک است . چنین نمازى نتایج و آثار بسیار ارزشمندى به همراه دارد که برخى از مهمترین آنها این قرارند: 1 . نماز از فحشا و منکر جلوگیرى مىکند: «و اقم الصلوة ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر [عنکبوت/45] ; نماز را به پا بدار; زیرا آن، (انسان را) از زشتى و ناپسندى باز مىدارد و یادکرد خدا از هر چیزى بزرگتر است . البته باید نماز با شرایط خاص خود باشد، تا چنین خاصیتى داشتهباشد; چون نماز مشتمل بر ذکر خداست; بنابراین اگر نیت، خالص و نماز دائمى و از کیفیتبالایى برخوردار باشد، قطعا باعث مىشود ملکه پرهیز از فحشا در نمازگزار پیداشود; لذا وقتى آن، مقبول درگاه حضرت احدیت است که او را از هر گناهى باز دارد و به خدا نزدیک کند تا آنجا که در فکر و قلب هم گناه نکند . 2 . جمله «ولذکر الله اکبر» ، بیانگر این است که نماز علاوه بر نتیجه سلبى که همان منع از فحشاست، نتیجه وجودى هم دارد . این نتیجه وجودى عبارت از ذکر قلبى است [18]. 3 . نماز قلب را جلا مىدهد و از توجه به مادیات دور مىدارد، در نتیجه سنخیت میان عابد و معبود پیدا مىشود که ثمره آن شجره طیبه این است که خداوند در عقل و فکر او، نفوذپیدا مىکند; «ان الله تعالى جعل الذکر جلاء للقلوب . . . . رجال ناجاهم فى فکرهم و کلمهم فى ذات عقولهم [19] ; خداوند نماز را براى صیقلى دلها قرار داده است . . . . مردانى هستند که خداوند در سر ضمیر آنها با آنها راز و با عقل آنها سخن مىگوید . 4 . نماز گزاردن با تمام شرایطش در انسان رغبتى ایجاد مىکند که او دائما نماز بخواند: «الذین هم على صلوتهم دائمون» [معارج/23]. نمازگزاران کسانى هستند که بر نمازشان مداومت مىکنند و اگر از نماز خارج شدند، باز ذکر و ورد دارند; به عبارت دیگر افکار و اعمالشان تجسم عینى و خارجى نماز است و بر اثر اطاعت و عبادت توام با عشق، به نور الهى منور مىشوند و دیگران را هم منور مىکنند; از این رو دوستى با آنها و دیدن آنها، انسان را به یاد خدا مىاندازد; چنانکه پیامبر فرمود: «من ذکرکم بالله رویته; آن دوستان کسانى هستند که دیدن آنها شما را به یاد خدا مىاندازد» . 5 . نماز باعث اطمینان قلب انسان مىگردد: الا بذکر الله تطمئن القلوب [رعد/13]. جهت آن این است که نماز، مصداق اتم ذکر و یاد خداست . 6 . نماز باعث پیدایش زهد در انسان مىشود . لازمه نماز، اتصال به مرکز هستى و عشق به آن است; چون صلاة از صله و وصل است . پیوسته طاعت صرف و خالص و ناب او را به حرکت تکاملى موفق مىکند تا فانى در ذات خداوند و باقى به بقاى او گردد . انسان در اثر عبادت، اتصال با عالم و احدیت، بلکه با جهان احدیت پیدا مىکند و وجودش وسیع مىشود که عالم دنیا و طبیعت در مقابل او بسیار کوچک است . شعرى به حضرت على (ع) منسوب است که: اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوى العالم الاکبر آیا گمان کردى جرم کوچکى هستى، در حالى که در تو عالم اکبر بنهاده شدهاست . انسان در عبودیت، خود واقعى خویش را مىیابد; ولى در مادیات به چیزى دیگرى، به جاى خود، مىرسد . در زمین دیگران خانه مکن کار خود کن کار بیگانه مکن تا تو تن را چرب و شیرین مىدهى گوهر جان را نیابى فربهى تو به هر صورت که آیى بیستى که منم این والله این تو نیستى 6 . انسان، با عبودیت آزاد مىشود; یعنى مىتواند در سیر و صراط مستقیم مراحل تکامل را بدون مانع، و سریع و آسان، طى طریق کند . حافظ از جود تو حاشا که بگرداند روى من از آن روز که بند توام آزادم آنانى که خود را از مصرع عشق حقیقى رهانیدند، به دام دنیا دنى و پرستش آن گرفتار شدند . 7 . با عبودیت انسان بر خودش مسلط مىشود; لذا مىتواند افکارش را در کنترل خود در بیاورد و از خواطر ناپسند جلوگیرى کند: «العبودیه جورة کنهها الربوبیة; جوهر و گوهر عبودیت، ربوبیت و پرورگارى است» . دنیا، جانوراان را اشباع مىکند; ولى انسان را نمىتواند اشباع کند; به همین دلیل شخص هواپرست، به دنبال تنوعطلبى دائمى است و سرانجام هم اشباع نمىگردد و اگر هم اشباع گردد، این اشباع کاذب است; زیرا به خواست فطرى و نفسانیش، وقعى ننهاده است . در حدیث قدسى آمده است: «یابن آدم خلقت الاشیاء لا جلک و خلقتک لاجلى» ; اى فرزند آدم اشیاء را براى تو خلق و تو را براى خودم خلق کردم» . لذا چون انسان، خداپرست گردد، کمال قناعت و رضایت را در خود احساس مىکند و چون مطلوبش بىنهایت است، مثل و نظیر ندارد تا عوض بشود . عشق و پرستش و نماز تا آنجا انسان را بالا مىبرد که جز رضا به قضاى الهى و تسلیم در مقابل امر معشوق مطلق چیزى در ذهن و ذکرش نیست . وقتى تیر زهرآلودى برسینه امام حسین (ع) مىنشیند مىفرماید: «رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین; به تقدیرت خشنودم و از فرمانت اطاعت مىکنم . هیچ معبودى جز تو نیست اى فریادرس فریادخواهان» . 8 . انسان به یارى صبر و نماز مىتواند در مقابل مشکلات فایق آید: «واستعینوا بالصبر و الصلوة و انها لکبیرة الا على الخاشعین» [بقره/45] ; و از خداوند به وسیله صبر و نماز یارى بجوبید که نماز امرى بزرگ و دشوار است، مگر براى فروتنها (که بسیار سهل و آسان است). 9 . نمازگزاران واقعى، وقتى در زمین به پستى برسند، به پستى تن در نمىدهند و جلوه عشق را در میان مردم تعمیق و گسترش مىدهند: الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوة [حج/41] ; آنان (که خداوند یاریشان مىکند) اگر در زمین، مکانت و اقتدار پیدا کنند، نماز به پا مىدارند . 10 . چنانچه کسى بتواند نمازهاى مستحبى، به ویژه نماز شب بخواند، خداوند در قیامتبرایش پاداشهایى در نظر مىگیرد که هیچ کسى حتى خود پیامبر ختمى (ص) هم نمىداند که چیستند; تتجافا جنوبهم عن المضاجع . . . فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین جزاء بما کانوا یعملون [سجده/16 و 17] ; پهلوهایشان از خوابگاهها جدا مىشود (شب بیدار مىشوند . .). هیچ کس نمىداند خداوند براى آنها از چشم روشنىها چه مخفى داشته است (تا روز قیامت آشکار کند). مرحوم طبرسى ذیل این آیه، حدیثبسیار جالبى را از پیامبر نقل مىکند: «و قد ورد فى الصحیح عن النبى (ص) انه قال ان الله یقول اعددت لعبادى الصالحین ما لا عین رات و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر . . .» [20] ; در حدیث صحیح به نقل از پیامبر آمدهاست که فرمود: «خداوند مىفرماید: براى بندگان صالح خود چیزهایى آماده کردم که آنها را چشمى ندیده و گوشى نشنیده است و آنها به قلب احدى خطور نکرده است» . 6 . اقسام نمازهمچو کار در دنیا که از روى ترس و فشار یا مزد و پاداش و یا محض عشق و علاقه است، نماز نیز ممکن است از بیم دوزخ یا میل به بهشت و یا صرف حب و عشق الهى گزارده شود . ابوعلى سینا در زمینه عبادت عارف مىنویسد: «تعبده له فقط لانه مستحق للعبادة و لانها نسبة شریفة الیه لا لرغبة اورهبة [21] ; تعبد و پرستش عارف براى این است که خداوند مستحق براى عبادت است; چرا که عبادت سنخیت و رابطه (وجودى و) نسبتبا شرافت (انسان) با اوست; نه از روى رغبت و میل (براى پاداش) یا ترس (از عذاب). 7 . منابع
1 . مطهرى، مرتضى، حماسه حسینى، ج3، ص366 و ج1، ص 1432 . حسینى طهرانى، علامه سیدمحمد حسین، روح مجرد، ص 5703 . ابنسینا، اشارات و تنبیهات، ج3، ص 3844 . آلندى، رنه، عشق، ترجمه جلال ستارى، نامه اول یوحنا، III ، ص165 . ابنسینا، پیشین، ج3، ص 3596 . مطهرى، مرتضى، جاذبه و دافعه على (ع)، ص 25، پاورقى .7 . طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن، ذیل آیات .8 . حسینى، پیشین، ص 1679 . مطهرى، جاذبه و دافعه، ص 6410 . طباطبائى، پیشین، ج1، ذیل آیه 165، سوره بقره .11 . یعقوبى، احمد; تاریخ یعقوبى، ج2، ص365 .12 . ابنسینا، پیشین، ج3، ص383 .13 . مطهرى، پیشین، ص67- 66 .14 . همان، ص78 .15 . نهج البلاغه، خ107 .16 . مطهرى، پیشین، ص75- 73 .17 . همان، ص75 .18 . طباطبائى، پیشین، ذیل آیه .19 . نهجالبلاغه/خ120 .20 . طبرسى، مجمع البیان، ج8 و 7، ص 518 .21 . ابنسینا، پیشین، ج3، ص 375 .نظرات شما عزیزان:
سلام وبت قشنگه خوشحال میشم به منم سر بزنید و با هم تبادل لینک داشته باشیم منتظر نظرات قشنگتون هم هستم
سیما
![]() ساعت1:18---4 اسفند 1390
سلام اره هستم سلام اره هستم
سلام
اره هستم ![]() ![]() ![]() موضوعات مرتبط: برچسبها:
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |